The diary of doctor

اینجا پر از منه و رویاهام . به دنیای من خوش اومدید

beginning

  • ۱۹:۴۴

یه ساعته که زل زدم به صفحه ی کتاب زیست با کلمات تکراری . قرار بود امروز دیگه درس نخونم ولی نمی تونم از کتابام دل بکنم. چشمام روی کتابه ولی ذهنم نیست.😶

دفترچه قواعد عربی و فرمول های فیزیک رو دوره کردم. می خوام هر سه پایه ی زیست😍 (درس دوس داشتنی ام) رو بخونم ولی فک نکنم با این سرعت بتونم.نتونستم هم مهم نیس قبلا بارها این کلمه ها رو خوندم. از یکنواختی کتابا خسته شدم. به فسقلی و بابام نگاه می کنم. هر کدوم درگیر کارای خودشونن. خیلی دلم می خواست مامان الان اینجا بود . بلند میشم که خودمو یه چای ☕مهمون کنم. همزمان به این فکر میکنم که اگه الان مامان بود این چای زودتر نصیبم میشد.هنوز باورم نمیشه که فردا کنکور دارم این حجم از ریلکس بودن رو از خودم توقع نداشتم. حداقل نه تو روز قبل از کنکور.indecision

به این فکر میکنم که مامانم الان کجاست؟ احتمالا کنار تخت نرگس ایستاده و عشق خاله(دلارام کوچولومون رو میگم) تو بغلشه یا داره شیر خوردن اش رو تماشا میکنه.خیلی وقته که صدای گریه  بچه نشنیدم یا بوی بچه رو حس نکردم.

دیشب ساعت 00:20 دقیقه بود که به دنیا اومد. هر چه قدر تلاش کردیم که بعد از کنکور و شهریور به دنیا بیاد آخر هم خودش رو چپوند تو مردادماه:) هر چند که منکر این نمیشم که مردادی ها به شدت جذابن heart از جمله خودم laugh و اینکه اگه دلارام به خاله ی👑 جذابش بره خیلی خوش حال میشم. ولی دوس داشتم این لحظه ها رو ببینم . حداقل از نزدیک و نه پشت دوربین گوشی :/

دوس داشتم بچه رو بغل بگیرم و سفت به خودم فشارش بدم و بوی بدنشو حس کنم. عکس شو دیدم . خیلی پشمالوعه.فک کنم از این لحاظ فقط به من رفتهfrown

خداروشکر که سفید بود و از لحاظ رنگ پوست به باباش نرفته بودdevilمامان میگه بعدا رنگ پوستش تغییر میکنه و احتمال اینکه تیره بشه هست.😪

حواسم به چایی جمع میشه.یخ کرده دیگه.باز نگاه میکنم به بابا و فسقلی. یعنی هیچ کدوم نمی خوان به من برسن؟ فردا کنکور دارما:/ باید از الان انرژی ذخیره کنم:/ نفسمو بیرون میدم و بلند میشم چاییمو عوض کنم.اینبار اجازه نمیدم درگیر فکر و خیال بشم و داغ داغ می خورم . همون طور که دهنم میسوزه و از شدت داغی اشک تو چشمام جمع شده مامان از در وارد میشه.

بقیه با شوق و ذوق میرن سمتش تا از نی نی و مامان نی نی خبر بگیرن.چرا یکی از خاله ی نی نی که فردا کنکور داره خبر نمیگیره؟blush

چرا من انقدر حساس شدم حالا؟ یعنی به خاطر کنکوره؟ 

اینجوری نمیشه حتما باید بنویسم تا ذهنم آروم بگیره. بعد از سلام و این کارای تکراری که حال گفتن شو ندارم،بحث راجب این میشه که من فردا کنکور دارم .خداروشکر. بلاخره یکی یادش افتاد:/ مامان همیشه می گفت:اگه خوب درس خونده باشی و بلد باشی روز قبلش استرس نداری. من از قبل این روز رو تصور کرده بودم ولی هیچ وقت این شکلی نبود.

بلافاصله یاد لحظه هایی میافتم که از زیر درس خوندن در می رفتم و با گوشی سرگرم میشدم.

الان که فکر میکنم استرس نداشتن من به خاطر خوندن نیس از ریلکسی و بی خیالی خودمه:) شایدم به خاطر این که آمادگی ذهنی داشتم.

جالبه . فک کنم همه روز قبل کنکور به دنبال اینن که استرس رو کم کنن و نداشته باشن ولی من دنبال اینم که چرا استرس ندارم:/

استرس که میگیرم چیزی از گلوم پایین نمیره ولی الان نه تنها پایین میره بلکه هضم هم میشه و خیلی گرسنمه.

یعنی برا کنکور از مسابقه و فایت دادن هم کمتر استرس دارم؟این بی استرسی و ریلکسی یا از نخوندنه و اینکه می دونم هیچی نمیشم یا از مطمئن بودن بیش از حد!

 

یه دفعه ای چشمه ی اشکم می جوشه و میزنم زیر گریه!crying(مثل اینکه اونقدر هم که فکر میکردم ریلکس نیستم) 

خودمم نمی دونم چرا ولی احتمالا دلیل اصلیش اینه که دارم خودمو برا مامان لوس میکنم که یکم نازمو بکشم و اینکه از صبح نبوده رو جبران کنه.laugh

بعد از کلی سخنرانی مامان و دادن اعتماد به نفس و اطمینان از موفقیت من ، دست و صورتمو می شورم. الان حس بهتری دارم. فک کنم لوس کردنه جواب داد:)

عصره، و از صبح تا حالا خانم حسینی هر 1 ساعت یبار زنگ میزنه. دیگه گوشی خونه رو گذاشتم تو جیبم که زنگ می خوره سریع جواب بدم. سوالای فیزیک کنکور ریاضی رو میفرسته برام .

با اینکه واقعا حسش نیس که حل کنم ولی مجبورم.خوبه خودش گفته بود که از ظهر به بعد دیگه چیزی نخونم:/ سوالا رو زماندار حل میکنم.

حالا دیگه عمه فاطمه هم به جمع ما اضافه شده.این روزا زیاد میاد خونمون که تنها نمونه.یعنی یه جورایی مامانم مجبورش میکنه.بعد از اینکه جواب سوالا رو برای مشاور عزیزم میفرستم ، هر کس یه ایده ای میده که چیکار کنم برای فردا بیشتر انرژی داشته باشم و سر آزمون دل درد نگیرم و بتونم چیزی بخورم و استرس نگیرم. در کمال آرامش به همه اشون نگاه میکنم و سرمو تکون میدم.مثل اینکه حرکت خیلی حرص دراری زدم که فسقلی میافته به جونمlaughcheeky

درکنکور ریاضی امسال درس شیمی سخت بود.حدس میزنم برا ما هم شیمی درس سختی باشه. البته امکان داره که درس های دیگه هم سخت باشه ولی نقاط ضعف من شیمی و ادبیات هست و  من خودمو برای سختی این دو درس آماده کردم.به خود امیدواری میدم که اگه سخته برای همه سخته فقط باید مدیریت کنم و غلط نزنم.

مامان میگه : ای کاش کنکور آسون باشه ولی بعد از کلی حرف زدن من ،قانع شده که اگه سخت باشه به نفع منه.(نمی خوام بیشتر از این طولانی کنم اگه سوالی داشتید در این مورد حتما بپرسید)

بعد از حل سوالات فیزیک و شیمی و دیدن فیلم حل سوالات و آماده کردن وسایلم و یه گونی خوراکی که مادر محترمه حاضر کرده (البته با اغراق:))و خوردن شام ، میرم که بخوابم. ساعت هنوز 10 شبه :/ در صورتی که شبای دیگه زودتر از 12 یا 1 نمی خوابیدم.

لباس های گرم می پوشم و موهامو با شال میبندم و میرم زیر پتو. حتی یه درصد هم نمی خوام ریسک کنم که دل درد یا سر درد بگیرم.(با اینکه وسط تابستونه(اوسکول هم خودتونیدcheeky))

سعی میکنم فکرمو و آزاد کنم و بخوابم

 

💜...Miss_Ftmh...💙

به نام خالق عشق..   .! ^^

با عرض سلااااااام خدمتِ ماهِ شب چهاردهِ من :)

امیدوارم حالت خوبِ خوبِ خوب باشه! :)))

مائده من اومدم دوثانیه ظهر بخوابم... خوابتو دیدم :)

زیاد یادم نمیاد که چی دیدم ولی تا بیدار شدم حس کردم که باید بیام اینجا...!

اومدم و دیدم بعلههه... استارتشو زدی بالاخره :))))

به وبلاگ نویسی خووووووووش اومدی عشقمممم *ـــ*

تو قطعاااا یکی از بهترین بلاگرای دنیایی انقده که قشنگ مینویسی و

خوش به حال هرکسی که اینجاست و میخونتت :))))))))

 

سلام بر یاسی خانوم خودم🌸😊 دلم برات تنگ شده  زیاد 😍
بازم این تله پاتی لعنتی😁عاشق این لحظه هایی ام که به هم وصل میشیم:)
می دونستم که تو اولین نفری😊همیشه بهترین و زودتر از بقیه. منتظرت بودم:)
💜...Miss_Ftmh...💙

خوب اول بذار از ظاهر و نوشته کنار وبت بگم

تو کامنت های بعدی میریم سراغ پست! ^^

از قالبت خیلی خوشم اومده :)

اون دختر رو عکس هدر خیلی شاخ طوریه لباساش

و استایلشم دوست دارررممم :)))

رنگ قالب هم بهم آرامش میده :)) کلا چه کررررررردی *.* ^.^

خیلی خوشگل شدهههههه :))))

اصلا چی دارم میگم؟ مگه میشه خوش سلیقه ی من یه چیزی

رو انتخاب و اصلاحش کنه و اون چیز در نهایت خوشگل نباشه؟! ;)

خلاصه که درسته یه کم طول کشید ولی گل کاشتی ماهِ من :)))

قالبت عــــاااااااااااالــــی شدهـــــ :)))♥♥♥♥♥      

 

 

وایییییی راست میگی؟ من به فدای اون چشمات که اومدن و دیدن🌸
فاطمه کلی بین رنگ های صورتی و یاسی و آبی شک داشتم. آخرش هم آبی رو گذاشتم که رنگ منه چون قراره اینجا پر از من باشه😅 البته صورتی هم هست ولی آبی با پزشکی همخونی بیشتری داشت😁
💜...Miss_Ftmh...💙

راجع نوشته ی کنار وبت...!

همه ی اسماتو عشششقهـــــــــ مائده یِ من :)))

البته به جز مائده، بقیشون اسم نیستن، لقبن!

لقبایی که از اشخاص مختلف و در موقعیت های مختلف دریافت کردی و میکنی

و هرکدوم یا نشون دهنده ی جایگاه خودته یا نشون دهنده ی حسیه که طرف

مقابل به تو داشته و سعی کرده تو قالب کلمات بگنجونتش! :)

مثلا "مهدخت" که خودتم میدونی از آهنگ مهدخت حجت اشرف زاده اومده...

درست اونجایی که میگه:

"من پای تو ماندم که به اثبات رسانم/ تو ماه ترین دخترِ این بوم و دیاری! *.* "

و این بیت کامل تورو به ذهن میرسونه اگه کسی که گوشش میکنه

من باشم :)

یا ماه... ماه که دلیل نمیخواد دیگه تو ماه ترینی :))))

و راجع احساساتی که ممکنه فراموش بشن و از فراموش شدنشون میترسی...

به نظرم راهکار خوبی داری براشون :) نوشتن خصوصا تو وبلاگ میتونه تا

حد زیادی از فراموش شدنشون جلوگیری کنه :)

و تو بیان نوشته ها میمونن برات... ان شاالله!

قربون لبخند رو لبات برم من... :)

من مطمئینم تو مدت خیلی کوتاهی همه عاشق قلمت میشن... شک نکن :)

مصمم و ادامه دار برو جلو مائده ی 18 ساله یِ قشنگِ من ^.^

 

در اصل همه ی اسم ها یا لقب هام بر میگرده به تو:) امیدوارم که با گذشت زمان نوشته هام از این حالت ساده بودن در بیاد.
فاطمه دیگه جذب مخاطب برام چنان اهمیتی نداره همین که تو می خونی برام ارزش داره*.*
ولی لطفا این باعث نشه که تو از درس کم بزاری. چون اون اولویت داره و بازم میگم من منتظرتم:)
💜...Miss_Ftmh...💙

خووووب بالاخره رسیدم به پست D: *.*

این شکلکات خیلی خوبن من با کامپیوتر واضح و رنگی میبینمشون ^^

+

یه جوری میگی فسقلی که آدم احساس میکنه داری راجع یه بچه دو سه ساله

حرف میزنی D: اولا فسقلیتون اصلا فسقلی نیست D: دوما تو بیخود میکنی به

زن داداش آینده من میگی فسقلی! اهه...(وی عصبانی است D: )

+

آخی دلارام *ـــ* چقدرم که حرف مامانت درست بوده لامصب D:

فکر کنم خودت چشم رنگ پوست بچه کردی که حالا داره سیا میشه D:

(من با خوندن تک تک کلمات این پست حس میکنم دارم از آینده میام...

واقعنم که دارم میام ولی سرانجام همش مشخص شده... خیلی زیباست D: )

اما من هنوزم واسم سواله که چجوری دو روز خودتو کنترل کردی و نرفتی

ببینیش! البته کار درستی کردی ها... ولی خوب آدم روحش پرواااااااز

میکنه... *.*

+

استرس خیلی چیز کوفتیه! خیلیا به خاطر استرس نتونستن تموم اون چیزی

رو که خوندن پیاده کنن... خدا خیلی همراهت بوده مائده که خیلی کم حسش

کردی...! به صورت اختصاصی ازش تشکر کن :)))

+

میریم کامنت بعدی D:

شکلک ها رو با گوشی گزاشتم و خداروشکر که سالمن اینجا:)
اره راستش باورم نمیشه که ملیکا الان 10 سالشه. همش یاد روزی میافتم که تازه به دنیا اومده بود و برای من هر چقدر هم که بزرگ بشه بازم بچه میمونه انگار.
اره فسقلی زیاد بهش نمیاد بگم ملیکا خوبه؟
با این که الان می نویسم خودمم باورم نمیشه مو به مو اتفاقات رو یادمه:) خداروشکر تصمیم گرفتم بنویسم که یادم نره.
دلی جون بد موقع به دنیا اومد مگرنه که من میمیرم براش:)
خودمم باورم نمیشد استرس ندارم. خداروشکر:)
💜...Miss_Ftmh...💙

اینجایی که میگی: "بعد از کلی سخنرانی مامان و دادن اعتماد به نفس و اطمینان از موفقیت من..." یاد اون روز افتادم که میگفتی چرا همه انقدر مطمئینن من پزشکی میارم؟! مامانت، خانوم حسینی، نرگس و... همه مطمئین بودن چون معلوم بود میاری... چون براش تلاش کردی و همه دیدن :) این اطمینانه از اونجا میاد...

و مهم تر از اون اینکه خودت همیشه خودتو پزشک تصور میکردی! و خودت مهمی! راجع هر آدمی همینه ها! وقتی تو خودتو یه چیزی تصور میکنی و جذبش میکنی بقیه هم به باور میرسن که میتونی و واقعنم میتونی :) خداروشکر :))))

اره درست میگی خداروشکر. فاطمه هنوزم که هنوزه باورم نمیشه که کنکور دادم و اعلام نتایج شد و می خوام برم دانشگاه. انگار تا اینا رو از نزدیک حس نکنم باورم نمیشه. هیع میگم نکنه خواب باشم؟ نکنه اشتباه شده؟یعنی به رویاهام میرسم؟ امیدوارم که لایقش باشم:) 
💜...Miss_Ftmh...💙

چه دقیقم حدس زده بودی سختی شیمی رو... لعنت بهش... :(

+

مامانت زیادی داره لوست میکنه ها فکر کنم باید یه صحبتی داشته باشم

باهاش در این زمینه D: (وی شوخی میکند)

+

خوب تموم شد بالاخره حرفام D:

فکر کنم یه 5-6 تا کامنتی شد ولی من خودم

چون دوست داشتم هربار بخش مدیریتمو باز میکنم یه عالمه کامنت ببینم

و ذوق کنم، واسه تو هم زیاد دادم... :))

راجع طولانی شدن پستات هم نگران نباش تو بیان چون اکثرا اهل قلمن اینطور

که من دیدم و خودشونم پستای طولانی میذارن مشکلی ندارن...

به علاوه منم پستای بلندتو خیلی دوست دارم :)))

چند کلمه هم بیشتر ازت داشته باشم چند کلمست :)))

خیلی خیلی خیلی خوشحال شدم که دیدم شروع کردی عشق من *.*

و خیلی خیلی خیلی بیشتر منتظر ادامشم :)))

پست بعدی خود روز کنکوره نه؟! زود زود بنویسش منتظرشم *ـ*

 

 

اره فک کنم خیلی لوسم کرده همش بغل می خوام ازت:)))
منم خیلی ذوق کردم دیدم کامنت هاتو *.* فک نمیکردم به این زودی ببینی. بازم تله پاتی D:
دمت گرم آبجی گلم. پس پست های بلندی در انتظاره:) 
خودمم فک نمیکردم بتونم شروع کنم ولی اتفاقات زیادی هست که باید بنویسمش ^.^
خیلی فک کردم که از چه موقعی بنویسم دیدم از روز قبل بنویسم بهتره. می خواستم اون ساعت های عاشقی رو هم بنویسم ولی نشد :)
روز کنکور در راههD: 
💜...Miss_Ftmh...💙

برات بهترین لحظاتو آرزو میکنم مهدختِ من ... !

چه اینجا، چه تو دانشگاه، چه هرجایی که هستی :)))

شادی و عشق، بدرقه ی راهِ زندگیت ماهِ قشنگِ شبام... :)!

* * *

" آرام گرفته ماه در برکه آب...

انگار در آغوش تو، شب رفته به خواب...

گیسوی تو بازیچه ی انگشت نسیم...

ای "عشق"، فقط تو جای خورشید بتاب! :))) "

یاس قشنگم بی صبرانه منتظرت هستم و چه انتظار شیرینی:)
شادی و عشقم رو با تو تقسیم میکنم دلبرکم!




دخترک می خواست که گلایه کند،تو را دید و شکرگزاری کرد^.^
رسول نصیری

درس؟ به درست علاقه داری یا به کار؟

هر دوش😊
رسول نصیری

کنکور دادی؟ 

امسال رتبه دلخاهتو آوردی یا سال ایندهآمیخای بخونی؟؟

کنکوری ۹۹ بودم. رتبه دلخواه رو آوردم . اینجا خاطراتم رو می نویسم و منتظر اعلام نتایج ام:)
💜...Miss_Ftmh...💙
من عاشق تله پاتیمونم ^^ میدونی که من چقدر به
چیزای ماوراءالطبیعه علاقه دارم دیگه؟! حس میکنم اینم
از اوناست! وقتایی که حست میکنم انگار تو یه دنیای
دیگه زندگی میکنم ^^ یه دنیای آبی-یاسی *.*
 
+
 
چقدر قشنگه جایی که پر از "تو" باشه :)))
آره برای اولین قالب وبت آبی مناسب تر بود ولی یه مدت که بگذره دلت میخواد تنوع ایجاد کنی :) قالب بعدیتو میتونی صورتی انتخاب کنی :))) اینجوری هم تنوع میشه هم میتونی وبلاگتو هردفعه یه رنگی بکنی که خوشگل بشه *.*
تازه این عکس پروفایلتو تازه دیدم... O.O
very niceeeee sisy *ــــ*
ساعت پرماجرا و قشنگشو نگا کن *.*
قربونت برم من خوشگلممم :*
 
+
 
نوشته های تو در هر صورت قشنگن...
چه ساده چه غیر ساده... :)
نه بابا چه کم گذاشتنی از درس؟! :/
والا من که دارم برناممو پر میکنم و سعی میکنم خوب هم پر کنم... همین که گوشیمو ندارم وقتم گرفته نمیشه...
هرچندوقت یه بار واسه فایلای سوالم کامپیوترو روشن میکنم و یه نگاه کوچولو هم به اینجا میندازم که اگه پست گذاشته بودی بیام برات بنویسم :)
همین!
میخونمت مطمیین باش عشقم :) و کم نمیذارم نگران نباش... :)
💜...Miss_Ftmh...💙

والا چون اسم خودتو گفتی، به نظرم ملیکا رو هم همون ملیکا بگی بهتره... که از تشابه اسماتون مشخص باشه خواهرته... یه سریا هستن که مثلا هم واسه خودشون اسم مستعار میذارن  هم واسه شخصیتاشون!
تو میتونی هر مدلی که بخوای باشی :)

+

بری دانشگاه کم کم باورت میشه جون دلم *.*
این تازه قدم اول بود برای رسیدن به رویاهات :)))
بقیه قدم هارو هم ان شاالله با موفقیت طی میکنی
و به همشون میرسی :))

+

ساعت های عاشقی رو یه جوری میتونی بیاری تو پست های بعدیت... میتونی همینطور که یه چیزی از روزای پسا کنکور رو مینویسی، اون شبا یهو یادت بیاد... اینجاست که یه گیومه باز میکنی و یه پلی بک میزنی به شبای قبل کنکور و ساعتای عاشقی :)
درواقع یه نوع آنچه گذشت
که وسط داستان یادت میفته! :)
  

چشم حتما. فاطمه میشه اون بلاگ هایی که برام پیدا کرده بودی دوباره بفرستی خصوصی؟دمت گرم آبجی😁
💜...Miss_Ftmh...💙

Iam waiting for my my darlings post ^^

کامنتامونم تایید کن مائد *ــ*

+

امشب ماه کامله :) الان دیدمش! ماه شب چهارده! :)))

حس میکنم اینکه امشب باهم حرف زدیمم یکی دیگه از چیزای 

شگفت انگیز ماه و یاسه! ^.^

توهم اگه تونستی امشب حتما ماهو ببین و از این حجم از

زیبایی خودت لذت ببر ماهِ دلارای من 🌙💙

 در حال تایپ بودم بلاخره تموم شد:)
واقعا؟ هنوز ماه رو ندیدم ولی حتما نگاهش میکنم
تسنیم

وای..

چقدر حس خوبی بهم میده ...

فاطمه نمیدونی همه کامنتاتو میخونممم

البته با اجازه اتون..

والا من تو کل وبلاگ نویسیم فکر نکنم این همه کامنت روزانه داشته باشم...

مهدخت خوش به حالتا...

جدا خیلی خوب شد که آدرس اینجا رو بهم دادفاطمه

مهدخت جان خیلی روون و دلنشین می نویسی عافرین عافرین...

منم یه رمان نوشتم به محض چاپش باید چهار تا نسخه واس رفقام بفرسم...

مودشم همین فاز خودمونه

bffطوری...

اما...

چرا اینجا ایموجی ندره:((

خب حالا بعدا پیداش مکنم...

فاطمه منم باید درسو شروع کنم...

راسی مهدخت جان عز روی کنجکاوی عرضمینمایم...کجا قبول شدی؟

 

 

مرسی ممنون . سعی میکنم خوب بنویسم😅
راجب ایموجی بگم فاطمه از یه سایت میاورد. تو کامنتا هست😊
پزشکی قم اوردم😅دو ترم بعد هم فاطمه بهم اضافه میشه😁
چرا دوباره باید درس رو شروع کنی؟
تسنیم

همممم

یکی از بدیای من اینه که سلام کردنو یادم میره

 

سلام نکردم:/

سلام

تسنیم

راسش من جز پزشکی تهران یا مشهد جای دیگه ایو نمخواسم...

اونم که نمشد ...

و نشد ینی...انتخاب رشته کردمو ضایه شدم🤣😂

مبارک باشه...شیرینیشش

به امید خدا...:))

عشق براتون

انشالله سال بعد قسمت تو بشه تسنیم جانم.
امیدتو از دست نده عزیزم.
همچنین برای شما😍😊
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
می نویسم تا خالی بشم می نویسم تا فراموش نکنم . می نویسم که اثری از من در گوشه ای از دنیا باقی بماند.
Designed By Erfan Powered by Bayan